این پخش که می کنی عطرت
همین پخش که می کنی
آن نمی دانم نامش میان همه خیابان های شهر
پخش که می کنی عطرت
صد سال گذشت بر تن من
و از صد ساکت سرای بی سلیقه که سفر میکنی
پخش عطرت میان همه خیابان های شهر
باز هم بعد از صد سال
و دستان من بی سفر مانده سفت
در پوست گردویی بی سر و ته
که غم می بارد از رنگ آن
و چشم هایم را که باز میکنی
پخش عطرت را میان همه خیابان های شهر
بعد از همین که صد سال پوست گردو چشم باز می کند میان دستم
و تو می دوی می آیی حال می کنی
پخش عطرت میان همه خیابان های شهر
همین اگر بدانی که گردوان دریایند
و من بر ساحل می میری و غش می کنی
پخش عطرت را میان همه خیابان های شهر
صد سال گذشت بر تن من سافی سرایدار
و سینه ام از سرمای این سر که می دوانیم خس خس می کنی
و دیوانه وار با آن عطر دستاوینت سر بر بالش که می نهی
هر شب انگار سرم را می گذاری لای پرس می کنی
پخش عطرت را میان همه خیابان های شهر

Комментарии